شب یلدا

همش نیم ساعت دیگه مونده تا فصل رنگارنگ و زیبای پاییز تموم شه.

واقعا چقدر زود گذشت پاییز. امسال برای من این فصل از تمامی پاییزهایی که تا به حال گذروندم قشنگتر و رنگی تر بود چون با عشق همراه بود. یادمه روزای اولی که باهم حرف میزدیم تو میگفتی که یعنی 6 ماه بعدمون چه شکلیه؟کجاییم؟ همینقدر همو دوست داریم؟ منم جواب میدادم که 6 ماه بعد زیر بارون دوتایی قدم میزنیم و عشقمون نسبت به هم چند برابر شده. و امسال پاییز همین اتفاق افتاد و چه بعدظهر هایی که زیر بارون پاییزی در حالی که برگ خزون درختا زیر پاهامون خش و خش صدا میکردن قدم میزدیم و از عشق پرشورمون نسبت بهم میگفتیم...

حالا پاییز داره آخرین دقایق خودش رو سپری میکنه و شب یلدای ما یه شب طولانی با قلب های پر از عشقمونه.امیدوارم همه ی عاشقای دنیا سال آینده شب یلدا کنار عشقشون باشن و باهم این شب قشنگ رو سپری کنن...

خدانگهدار پاییز هزار رنگ...

آلیس در سفر!

در طول این چند ماهی که باهم بودیم، این اولین باره که آلیس میره مسافرت و من چند روز تنهای تنها بدون آلیس خانوم می مونم! روزایی که آلیس تو شهرمون نیست و رفته پیشواز دایی جانشون که از فرنگ اومدن، انگار همه چی طوسی رنگ و دلگیره. با اینکه ما بعضی روزا همو نمیدیدیم ولی همین که احساس میکردم آلیس تو شهرمون و تو خونشونه خیالم راحت بود و زیاد دلتنگی نمیکردم ولی الان که آلیس نیست انگار یه چیزی کمه...

فکر میکردم تو این چند روز میتونم درس های عقب افتاده ام رو بخونم و واسه امتحانات میان ترم این هفته آماده شم و تحقیقم رو کامل کنم ولی همش احساس بی حوصلگی و کرختی کردم و هیچ کاری نتو نستم بکنم و ترجیح دادم بیشتر بخوابم تا ساعت ها زودتر بگذرن و آلیسم برگرده. با این اوصاف قدرش رو بیشتر از پیش دونستم و فهمیدم که بدون آلیس زندگیم هیچ رنگی نداره.

آلیس و خونوادش فردا برمیگردن و میتونم آلیسم رو ببینم.دوباره روزای رنگی در کنار آلیس ...

هدیه ی اول و شوخی با مزه!


ادامه نوشته