زندگی لذتبخش من در کنار ولنتاین مهربونم!
ووجی جونم از هر دری گفته تو پستش(خب 1عالمه دلش گرفته بوده دیگه), واسه همینم نوشتن جواب پستش سخته. پس من ترجیح میدم به همون ترتیبی که وروجک نوشته بگم!
خب این مسلمه که هر زوجی که با هم هستن 1وقتایی قهر و آشتی هم دارن دیگه! اصلا اگه اینطوری نباشه غیر طبیعیه, ولی من و وروجکم منطقی تر از اونی هستیم که بخوایم همه ی بحث ها و قهرامون رو تو وبلاگمون بنویسیم! تازه شم تو پست قبلیتم که معلوم بود شاکی هستی جیگرم! میخواستی معلوم نباشه ولی بود که!!
(1نکته راجع به پست قبلی وروجک! این جوریام که نوشته نیستا! منم اصلا موافق خرخونی نیستم چون فکر میکنم درسته 1جاهایی جواب میده ولی کلا باهاش نمیشه به جایی رسید! به نظر من, توی طول ترم که صبح تا شبمون به بازی بازی میگذره پس حداقل باید تو فرجه ها بدرسیم دیگه! تازه با این اوصاف من و وروجکم که هر روز فرجه ها رو باهم بودیم یادم نمیاد خرخونی که هیچی اصلا درست و حسابی درسیده باشیم! همش به شیطونی گذشته! البته خب واسه ووجی جون من که سالی ماهی 1بار کتاب دستش میگیره همینم خرخونیه دیگه!! پست قبلیشم واسه این بود که به شوخی بعد امتحان گفت که هیچی ننوشته و میافته! خب منم کفری شدم دیگه! گفتم ما که باهم خوندیمش سوالاشم سخت نبود, مثل سعیدی(همکلاسی فوق العاده خر خون عبارت زشتیه پس درسخونمون) هم نمیتونی درس بخونی؟ تو که هوش و استعدادشو داری چرا ازش استفاده نمیکنی!
البته من اون موقع خیلی عصبی بودماااا!!! همینم ووجی جونمو ناراحن کردم بود! به هر حال گذشت!)
گذشت و گذشت و گذشت و همه چی مثل همیشه خیلی خوب بود!
راجع به اون موقع ها هم باید بگم که....
حق با وروجکه! با اینکه رفتار وروجک باهام پر از انرژی و مهربونی بود, ولی من هنوز نمیشناختمش!
کم کم احساس کردم اون خیلی فوق العاده تر از اونیه که به نظر میرسه! دونه دونه یه ویژگی هایی ازش کشف کردم که هیچ کس دیگه ای نداره! و به این نتیجه رسیدم که عمرا لنگه شو پیدا نمیکنم! با گذر زمان احساس کردم میخوام و میتونیم که تا همیشه باهم بمونیم! وقتی وروجک از گذشته ش واسم گفت بیشتر احساس کردم میخوام باهاش بمونم.واسه اینکه کسی که با این همه اوصاف هنوز ذات محکم و پر انرژی خودشو حفظ کرده واقعا فوق العاده س نه؟
راستش من هم به اختیار معتقدم و هم جبر!
من فکر میکنم اختیار بهم کمک میکنه که جهت زندگیمو مشخص کنم! البته یه جاهایی سرنوشت هم توش دخالت داره! مثلا وقتایی که اختیارم اشتباه میکنه و نمیتونه تصمیم بگیره سرنوشتم بهش کمک میکنه تا به سمت 1زندگی لذتبخش بره! در هر صورت هر 2شون با کمک هم منو به سمت 1زندگی پر انرژی و لذتبخش سوق میدن!
راجع به ووجی جونم هم من فکر میکنم که همه ی اون گذشته ای که دوسش نداره دخالت سرنوشت بوده واسه اینکه قدر امروزو بدونه و نهایت لذت رو از زندگی ببره! کسی که مزه ی غم رو ندونه نمیتونه بفهمه شادی یعنی چی! به هر حال میبینی که گیر من افتادی عشقم! بیخودی امیدوار نباش که بتونی برگردی عقب یا بدون من تو زندگی بری! سرنوشت تو حالا دیگه عاشق سرنوشت من شده میدونی!؟ خودت خواستی و با کلی انرژی من و سرنوشتمو جذب کردی!
من که میدونم همه ی اینارو میدونی که! انرژی تو یکی روی منم کم کرده!
اصلا میدونین هممه ی این به قول خودش کولی بازیا مال چیه!؟
ما 5,6 روز مهمون داشتیم! واسه همینم نمیتونستیم صبح تا شب رو باهم باشیم! دلمون لک زده بود واسه باهم بودن! هر طوری بود یکی 2روز در میون میپیچوندم که بیام پیش وروجکا ولی چون ووجی به کمتر از 1روز کامل راضی نمیشدو فکر میکرد نمیارزه 2؛3 ساعت با هم باشیم؛ چند روز همو ندیدیم!
همو ندیدن همانا و …
البته ایندفعه دعوا نکردیما! بالاخره بعد از رفتن دایی نا همو دیدیم!!!! و دلی از عزا دراوردیم!
خب اینو داشته باشین...
درست یادم نیس فک کنم یکی 2روز همو دیدیم تا اینکه وروجک کفت قراره بره قم(خونه ی خاله!) و تا ولنتاین هم برنمیگرده! گفت بریم پاساژ ایران زمین تا هدیه ی ولنتاینمو انتخاب کنم چون فردا ولنتاین ماس!!! منم حساس!! خب دپسرده نمیشدم چی میشدم؟!؟ فک کن آدم هر روز با عشقش باشه بعد ادی روز ولنتاین نبیندش!!! بله که دپسرده شدم! 1عالمه ام شدم! هدیه ی خالی میخواستم چی کار؟؟ولنتاین نگاش کنم حرص بخورم که چرا ووجی جونم نیس؟!
البته نمیخواستم به ووجی بگم که ناراحنمااا!! وقتی پرسید ازم گفتم اصلانم دپسرده نیسم! البته نتونستم تیکه نپرونم! مثلا وقتی گفت بریم کادو ولنتاینتو 2تایی بخریم گفتم واسه من چرا واسه خواهره شوهر خاله بگیر که ولنتاین اونجایی! همینطوری قدم زنان داشتیم میرفتیم که ووجی گفت فردا ولنتاینه هااا!! منم گفتم فردا فقط تا 4 باهمیم بعش میخوام با سولماز (دوست داداشم) بریم بیرون( خب دیشبش باهاش قرار گذاشته بودم که بریم 1دوری بزنیم واسه ولنتاین کاغذ کادو و روبان و اینا بگیرم! خب با خودش که نمیشد بریم که!!!!!!!
ولی تا اینو گفتم ووجی ناراحن شد و گفت که نمیارزه 3ساعت همو ببینیم پس فردا همو نمیبینیم! با بعدشم با قهر خدافظی کرد و رفت!
وقتی رسید خونه اس ام اس داد و مهربون پرسید: 1هو چت شد که تصممیم گرفتی همو نبینیم! گفتم هیچی که! دیشب با سولی قرار گذاشته بودم بابا!
از اینجا بود که افتاد تو فاز منفی و فکر کرد که ازش زده شدم و دوس ندارم که همو ببینیم!!!
بعدش دیگه ....
یکی اینو بگیره! قاطی کرد بدجورررر!! اصلا دیگه نمیخوند اس ام اسامو!! فقط میتوپید! تازه تو وبلاگ نوشته تحقیر و توهین های آلیس!!!!!
آخرشم گفت که آخرین حرفتو بزن و خداحفظ تا ابد و اینا...
خلاصه اینطوری شد که منم بهم برخورد و گفتم خداحافظ و...
1روز هیچ خبری از هیچ کدوممون نشد...
داشتم تلف میشدم..
ولی تصمیم نداشتم بهش مسج بدم تا بزنگم!
خب دفعه ی اول نه دومی بود که ووجیمو اینطوری میدیدم! البته دفعه ی اول اینقدر شدید نبود!
1سر رفتم بیرون و نمره هامونو چک کردم ولی به وبلاگمون سر نزدم! میدونستم حتما پست جدید گذاشته و اگه بخونم اعصابم خورد خواهد شد!
برگشتم خونه! احساس میکردم 1خلا گنده هس! دلم 1طوری بود! ولی نمیخواستم گریه کنم! حتی 1قطره!
کم کم داشتم رفتار وروجکو توجیه میکردم!
با گوشی رفتم تو وبلاگ! وقتی پستشو میخوندم بیشتر و بیشتر دلم واسش تنگ شد!! وسطای پستش بودم و چشام پر اشک شده بود که ووجی میس زد!! حالا دیگه مگه ول میکرد! بعد از اینکه خوندم همشو فوری جواب میس هاشو دادم و به پیشنهاد ووجی همو دیدیم و...
همو دیدن همانا و گل و بلبل شدن ما همان....
فردای اون روز وروجکم رفت قم....
و بازم 1عالمه دلم واسش تنگ شد!!!!!!
1عالمه ی 1عالمه!!!!!
بهم گفتم بود تا من بیام هیچ جا نرو
چون که نمیخواس خوش به حال هیشکی بشه!
منم گفتم چش! و این چند روز رو کلا خونه بودم و نتونستم وبلاگو آپ کنم!
ووجی جونم دیروز برگشت! منم رفتم راه اهن دنبالش! تا واسه چند دقیقه هم که شده ولنتاینو باهم باشیم!
کمتر از نیم ساعت با هم بودیم ولی حسابی تازه شدیم!!
تازه شم دلتون بسوزه ووجی جونمااا واسم سوهان مخصوص گزی اورده انقدددههه خوشمزهههه سسسس تازه شم با حلوای ارده!!! واییی دهنم آب افتادددد!!! از همینجا از شوهرخاله جون وروجک میتشکرم!!!!
امروزم که تعطیله!!! نتونستیم همو ببینیم! ولی فردا ولنتایمونه!!!!!!! هورااااااااااااا!!!!