تولد ستاره!

چند روز پیشا تولدم بود!

به پیشنهاد ووجی مامان اینا رو دعوت کردیم و شب دور هم جمع بودیم!

ووجی کادوشو 1 ماه پیش بهم داده بود و خیلی منتظر هیجان نبودم! ولی همین که تولدم بود و دوستام دونه دونه حتی کسایی که انتظارشو نداشتم بهم اسمس می دادن! خوب بود!

عصری باهم رفتیم کیک و یکم میوه خریدیم و جو گرفته بود و خونه رو حسابیییی تمیزکاری کردم! هنوز کلی تمیزکاری دیگه مونده و میخام با ووجی تا آخر ماه رمضون خونه رو دسته گل کنم! چون قراره مهمون بیاد! بعله!

شب همه چی خوب بود!

حالا کادوهام!!!!!

مامی ووجی با اینکه اصلااا انتظارشو نداشتم و فکر می کردم نمیدونه واسم کادو فرستاده بود! اونم از نوع نقدیش!! و به مقدار کافی!! به به!

مامی خودم هم نقدی حساب کرد و من اینو دوس داشتم!

بی پولی یک ماه گذشته منو حسابی پول دوست و خسیس کرده!!!! و من اونقدر این روزا دلم خرییددد میخاادددد!!! ولی دریغ! فقط می رم نگاه می کنم و تا یه چیزی واقعاااا به دلم نچسبه نمی خردمش!!!

داداش کوچیکه به پیشنهاد مامان 2ست پیتزاخوری کوچیک و بزرگ خریده بود! اینم خیلی دوست داشتم چون  خیلی وقت بود قصد داشتم بخرم!

داداش بزرگه هم یه تونیک هدیه داد که اینم قصد داشتم بخرم! منتها من آستین دارشو میخاستم!!! و این آستین حلقه ای بود!! و فقط خونه ی خودمون میتونم بپوشم!! ولی خب دستشون درد نکنه!!

خوب بود! راضی بودم! ولی مثل همیشه خیلیییی هیجانی نبود! چون همیشه بهترین کادوهامو وروجک میده! و خب من قبلا کادومو که خیلی هم خوب بود گرفته بودم و خرجشم کرده بودم! خب هیجانشو اون موقع داشتم دیگه!!!

دیگه اینکه!!!!! اینو بگممم!!!

مامانم اینا از شله زرد خیلیییی راضی بودن و می گفتن با اینکه شله زردای نذری رو کم میخورن اینو که یه قابلمه بود تا ته خوردن!!! مامانم که اصلا شله زرد دوست نداره این دومین شله زردی بود که خورده بود!!!

خاله ووجی هم دقیقا حرف مامی اینا رو زده بود به وروجک!!

با این حساب فک کنم بقیه هم خوششون اومده!

اینو نمیتونم جور دیگه تفسیر کنم جز اینکه: چون شله زردم نذری بود و اولین باری هم بود که نذری میدادم اینطوری شده!!! واقعا واسم عجیب بود! انگار مزه ش عوض شده بوده!!!

دیشبم خواب دیدم که قراره یه عده برن مکه و یه فرد مهمی بود توی اون جمع!! گفتن داره تصمیم میگیره کی نذری بپزه! و اون خانوم که بهش  می گفتن "مادر" گفت که نذری رو آلیس بپزه!!! من شاخ دراورده بودم! هم خیلیییی دوس داشتم این کارو بکنم هم می دونستم که نمی تونم یه دیگ غذا بپزم که!!! بابا گفت که آلیس نمی تونه! و من خب می دونستم که نمی تونم! و با اینکه خیلیییی دوس داشتم بگم این کارو می کنم, نگفتم!!!

جالب بود! فک کنم باید نذری بدم!

شله زرد!!!!

وروجک ما کلا شله زرد دوست داره و با اومدن ماه رمضون چند روزی بود که هوس شله زرد کرده بود! از اونجایی که این دور و ور خبری از نذری نبود هفته ی پیش یه بسته ی کوچولوشو خریدیم 2 تومن! که کیفیت همچین خوبی هم نداشت! امروز که باز با ووجی بیرون بودیم باز شله زرد دیدیم و دلمون خواست ولی قرار شد موقع برگشت بخریم که نشد! همیشه همینطوریه! وقتی بخوای یه کاریو موقع برگشت انجام بدی جور نمیشه!

وقتی رسیدیم خونه تصمیم گرفتم هنر به خرج بدم و شله زرد درست کنم! ظاهرا کار سختی نبود!

رفتم کلاب خریدم و اومدم دست به کار شدم! فکر کردم که اگه یکم زیاد بشه هم بد نیست! به مامی ووجی و مامی خودم هم می دیم!!! ولی چشمتون روز بد نبینه! 5 تا پیمانه برنجی که ریختم یه قابلمه ی گنده شد! با یه قابلمه کوچیک! طبق دستور پیش رفتم و همه چی خوب بود!!

به مامی ها قابلمه ای شله زرد دادیم و به پیشنهاد من یه کاسه هم به همسایه بغلی دادم!

واسه ی خاله ووجی هم بردیم و ووجی خسته و طبق معمول شاکی بود! منم یکم خسته بودم راستش!

خب ووجی حقم داشت!! هنوز خودش نخورده بود!!!!

بالاخره 12 رسیدیم خونه و نشستیم باهم بخوریم که دیدم یکمی بیشتر از اون که فک میکردم شیرین شده!!!! خوشمزه بود ولی بعد از چند تا قاشق حسابییی دلمونو زد و نتونستیم دیگه بخوریم!!!

همه چیزش خوب بود!!!! خوشرنگ و خوش عطر و خوش طعم بود!!! نمی دونم چرا اینطوری شد! بی احتیاطی کردم!!! تازه بردم به همه هم دادم!!!! یکمی ناراحتم راستش!!! ولی خب کلا بد نبود! تجربه ی خوبی بود! شما هم حواستونو جمع کنید و خودتون همه چی رو تست کنید بعد اضافه کنید! مثل من جوگیر نشید!

و اینبار روز شمار تجرد!!!!!!

مدت زیادی از نوشتن پست قبلی نگذشته بود که به ناگاه مجبور شدم مدتی رو به صورت موقت به دوران مجردی برگردم و زندگی تنها رو تجربه کنم. دلیلش هم این بود که آلیس برای انجام کارهای پایان نامش به تهران رفت.

قبل از رفتن آلیس فکر می کردم در طول مدتی که آلیس نیست میتونم یه برنامه ریزی بکنم و کارهایی که میخواستم به تنهایی انجامشون بدم رو انجام بدم. کارایی مثل تیونینگ ماشینم و خریدن چندتا وسیله واسه خونه و یه جورایی تیونینگ خونه و رفتن به قهوه خونه و کشیدن قلیون و خوندن یکی دو جلد کتاب و ... . امااااااا به محض اینکه آلیس پاشو از شهر گذاشت بیرون تمام آرزوها تبدیل به مه رقیقی شدن که سریع با یه نسیم کوچیک از بین رفتن. انگار منشا تمام سرزندگی و به طور کلی زندگی من آلیس هست و با رفتنش شیشه ی عمر من رو هم تو کوله اش همراه خودش برد. وقتی آلیس رو تا راه آهن همراهی کردم و برگشتم، احساس ضعف و خستگی کردم و انرژی هام ته کشیدن.ترجیح دادم بخوابم و بعد از بیداری به برنامه هام برسم ولی بعد از بیداری هم همون حس رو داشتم و ترجیح دادم تلویزیون تماشا کنم. حدود یک هفته به همین منوال سپری شد و بدون انجام دادن کوچکترین کاری به انتظار آلیس نشستم. آلیس برگشت.

قرار شد یک هفته باهم باشیم و بعد از یک هفته برای ادامه ی پروژه ی پایان نامش به تهران برگرده و تست هایی که آماده کرده بود رو از دانشجوها و دانش آموزاو و دانش اندوزان و دانش پژوهان و دانش غیره ها بگیره. یک هفته ای که آلیس پیشم بود چنان خوش گذشت که در عرض 1 ساعت این خوش گذشتن تموم شد و آلیس به تهران برگشت. دیدین وقتی به آدم خیلی خوش میگذره 5 ساعت به اندازه 5 دقیقه خوش میگذره؟ همون اتفاق واسه من افتاد و دوباره برگشتم به دوران مجردی. اینبار تصمیمم رو قطعی کردم که حداقل چند تا از کارهایی که میخواستم رو انجام بدم ولی تصمیم گرفتن همانا و خوابیدن و ولوشدن جلوی تلویزیون همانااا. تیونینگ ماشین که هیچ، حتی به کارواش هم نتونستم ماشین رو ببرم. تیونینگ خونه هم که هیچ، حتی توری پارچه ای که آلیس خریده بود که روی پنجره ها بکشم رو هم همونطور تو نایلونش تو کمد گذاشتم. دریغ از خوندن یک صفحه کتاب و دریغ از کشیدن یه پوک قلیون (البته قهوه خونه به صرف ولو شدن و خوردن چایی رفتم!) و دریغ از انرژی هایی که تو شیشه ی عمرم موند و باز همراه آلیس رفت! خلاصه با این نتیجه رسیدم که واسه یه آدم عاشقی که متاهل شده، دیگه دوران تجردی باقی نمونده و هرگز نمی تونه با تنهایی کنار بیاد و تنها جایی که میتونه آروم بگیره و زندگی بهش دمیده میشه کنار عشقش و همسرشه...!

امروز آلیس برمیگرده و منم به زندگی عاشقانه و رمانتیک و سرشار از شور و هیجان تاهلم بر میگردم و خبر برگشت آلیس خوشحال کننده ترین خبریه که بعد از روزها به گوشم می خوره... خوش اومدی به خونه آلیس خانم!