سالگرد شروع شادترین رویاها
دو سال پیش تو همچین روزایی بود که تمام تلاشم رو میکردم تا بتونم احساسم رو به آلیس نشون بدم و بهش بگم که تو تنها کسی هستی که میتونم در کنارش زندگی رو رنگی ببینم. ماه ها قبلش وقتی آلیس رو تو کلاس میدیدم یه حس عجیبی بهم دست میداد و مثل کسی که مات و مبهوت به چیزی خیره بشه و دلیلش رو ندونه، به آلیس خیره میشدم و با تلنگر دوستام چشم ازش بر میداشتم. نمیدونم اسم اون حس رو چی بذارم، حسی که قلب آدم رو به تپش وا میداره و آدم رو غرق رویایی عجیب میکنه. خیلی کنجکاو بودم دلیل این حس رو بدونم. دوس داشتم برم پیش آلیس و راجع به این حس عجیب بهش بگم ولی چون حتی این حس واسه خودمم بی نام و نشون بود جرات همچین کاری رو نداشتم. ماه ها میگذشتن و تا اینکه تو اواخر اردیبهشت دل رو به دریا زدم و بهش زنگ زدم و با شنیدن صداش که باهام حرف میزد اون حس چندین برابر شد. وقتی باهاش حرف میزدم طوری بودم که انگار رو ابرا پرواز میکنم. حس فوق العاده ای بود که به عمرم تجربه نکرده بود. روزها گذشتن و کم کم فهمیدم اون حس عجیب چیه، حس دوس داشتنی که از اعماق روح و قلب انسان سرچشمه میگیره و خودش رو با روح معشوق پیوند میزنه. اسم این حس عشق بود و من ازش بی خبر بودم و در کنار آلیس عشق واقعی رو درک کردم. عشقی که متفاوت از تمام عشق های دروغینی بود که دور و اطرافمون میبینیم و بی خبران اسمش رو عشق گذاشتن. آلیس کسی بود که از اول مقدر بود تو سرنوشت من باشه و در کنار هم زندگی عاشقانه ای رو تجربه کنیم. دلیل همه ی اون نگاه ها و حس عجیب همین بوده...
دو سال از اون روزا میگذره و عشقمون نسبت به هم بیشتر شده. روزی نیست که آلیس رو نبینم و قلبم آروم بگیره. همیشه و هر لحظه و هر ثانیه فکرش تو ذهنم و عشقش تو قلبم بی قرارم میکنه و دوس دارم زودتر برم به دیدنش تا روح تشنم از عشق پاکش سیراب شه.
میخوام به خاطر این همه عشق، این همه فداکاری، این همه احساس، این همه توجه، این همه صداقت، این همه امید، این همه محبت، این همه حس زندگی ازش تشکر کنم ولی میدونم هر کاری کنم نمیتونم جبران همه ی اینا رو بکنم و همیشه مدیون عشقش هستم...
سالگرد آشناییمون مبارک فرشته ی رویاهای من
و... و ... روز زن رو هم بهت تبریک میگم فرشته ای که قراره همسر آینده ی من باشی
