عید عید عید همگیییی مبارکککک! بذاریم تا یادم نرفته سال جدید رو تبریک بگم بعد شروع کنم به خاطره نویسی این پستم!

دو هفته از عروسیمون نگذشته بود که تصمیم گرفتیم دسته جمعی با خونواده آلیس اینا بریم مسافرت. اونم یه جای خیلییییی دور یعنی شیراز! قبل از اینکه به سفر برسم از دو هفته زندگی مشترک بگم.

اون دو هفته زندگی مشترک هم بیشتر شبیه سفر بود چون یه شروع جدید بود و یه نقل مکان جدید. واسه اینکه خودمون رو پیدا کنیم بیشتر از 2 هفته وقت لازم داشتیم. این دو هفته از شلوغترین هفته های زندگیم بود. چون عادت کرده بودیم که مامانمون غذا بپذه و بعد سفره بندازه و بعد سفره رو جمع کنه و ظرفارم بشوره، واسمون اینجور کارا یکم سخت بود و ظرفا و بقیه وسایل خونه همون جایی که گذاشته بودیمشون بیشتر از 24 ساعت باقی می موند!!! بعد اون قسمت از خونه مثل آشپزخونمون اونقد شلوغ میشد که مجبور می شدیم بریم ظرف و ظروف جمع کنیم و نوبتی بشوریم تا جا واسه سری بعد ظرفا و وسایل خونه باز بشه!! خلاصه 2 هفته به نظم و ترتیب و پیدا کردن خودمون گذشت و تا خودمون رو پیدا کنیم و بفهمیم که کجا هستیم و چه اتفاقی افتاده و عروسی کردیم و ... وقت مسافرت رسید!

در عرض دو ساعت چمدونمونو بستیم و ظرفای چند روز شسته نشده رو شستیم و خونه رو با وسایلی که تو سفر بهشون نیازی نداشتیم نامرتبتر کردیم و عازم شدیم! بذارین خلاصه ی سفر رو در یک کلمه بگم: ترافیک! تو شیراز اونقدر ترافیک بود که حس کردیم کل ایران دست زن و بچه رو گرفتن و با ما اومدن شیراز! خیابونا به شدت شلوغ بود و صف فروش بلیط به کیلومترها میرسید!!! البته قبل از شیراز یه سری هم به اصفهان زدیم و تو میدون نقش جهان فالوده ی شیراز رو به عنوان استقبال از شیراز خوردیم و بعد از ظهرش به همراه آلیس خانوم به باغ پرندگان رفتیم و پرنده های خوشگل و پرنده های بزرگ و پرنده های خوش صدا و بد صدا و پرنده های آتیش پاره و پرنده های بزرگ و فسقلی و پرنده های شاد و غمگین رو دیدیم و فردای اون روز رفتیم شیراز! داشتم از شیراز می گفتم. از ترافیکش که بگذریم دوباره می رسیم به ترافیک چون خیلیییی ترافیک بود! با اون همه شلوغی و ازدحام جمعیت موفق شدیم آرامگاه سعدی رو ببینیم که مردم چطوری با آرامگاهش عکس یادگاری می گرفتن و تو حوض ماهی هاش، به جای سکه اسکناس مینداختن و چطور اسکناسا آروم آروم خیس می خوردن و فرش کف حوض می شدن. جای قشنگ و دلبازی بود و طبع شعر آدم حسابی گل می کرد و از اونجایی که اون روز تولد من بود، آلیس با طبع شعر و زبون شیرین و کمی تغییر در وزن و متن، شعر happy birthday رو به زبون موش موشکی برام خوند.

موش موش موششش موش موووش موووشششش - موشش موش موش مووووش موش موووش مووووش

اینی که نوشتم همون شعر happy birthday هست که باید با وزن و آهنگ happy birthday to u خونده بشه و به جای کلمات اصلی اون موشا جایگزینش بشن!!

همون روز سری هم به بازار وکیل زدیم و خریداری ریز و درشت و مسقطی های خوشمزه و لواشک و غره غروط (قره قروط، غره قروط، ...) و مجسمه های پاسارگاد و ... خریدیم و فرداش هم رفتیم تخت جمشید. از شلوغی تخت جمشید که بگذریم، شکوه و عظمتی که آدم می دید و حس می کرد فوق العاده بود و خاطره انگیزترین بخش سفرمون بود. از تخت جمشید مستقیم رفتیم اصفهان و بعد از یک شب اقامت و رفع خستگی به شهر خودمون برگشتیم. با اینکه کل سفر در ترافیک خلاصه می شد ولی در نهایت باید یه کلمه ی دیگه به خلاصه سفرمون اضافه کنم تا سختی ترافیک رو حذف کنه و اون کلمه "آلیس" هست. بودن آلیس در کنارم تمام سختی و گرما و شلوغی رو مثل یه لیوان شربت خنک بهارنارنج اصل شیراز از جسم و روحم پاک می کرد و تمام لحظات سفر رو لذت بخش می کرد...

بعد از برگشت از سفر ، دونستن قدر خونه خودمون، حسابی پخته شدن در سفر و پیدا کردن خودمون، زندگیمون احساس می کنم روی روال افتاده و نظم و انضباط پیدا کرده و کم کم داریم میشیم یه زن و شوهر شاد و شنگول و عاشق و اهل زندگی و حال!

راستی دیروز آلیس یه جشن تولد بزرگ و سورپرایزکننده برام تدارک دیده بود که تو پست بعدی به صورت مفصل تعریفش می کنم!