خیلی وقته که نیومدم چیزی بنویسم!! یعنی دوس داشتما ولی...
شاید به خاطر اینکه نمیدونستم چی باید بنویسم و چه جوری تعریف کنم!! اصلا چی رو باید تعریف کنم!
وقتی همه چی خیلی عالیه نمیشه توصیفش کرد!
خیلی سعی میکنی. ولی کلمه ها و جمله ها کم میارن!! و ترجیح میدی ساکت باشی و فقط لذت ببری!
حق با وروجکه! امسال نه تنها پاییزمون بلکه کل سال ۲تاییمون که از آخر بهار شروع شد و از تابستون گذشت و به پاییز رسید. رنگ رنگی و قشنگ بود!
در واقع ما ۲تایی با هم رنگایی رو تجربه کردیم که هیچ وقت تا حالا ندیده بودیم!
با اینکه اولا رنگای تیره بیشتر بودن و هر دوی ما تو شک بودیم که رفتنی هستیم یا موندنی..
ولی با گذشت زمان و تجربه های مختلف در کنار هم رفته رفته دیدیم و تجربه کردیم که همه چی با همدیگه بیشتر از هر موقع دیگه ای لذتبخشه! حتی کارای روزمره و تکراری!
با هم به رنگای شفاف و تازه تر رسیدیم! و این یعنی اوج لذت از زندگی!
با این که من خیلی وقتا وروجک رو اذیت میکردم ولی اون انقد صبر و تحمل و مهربونی به خرج میداد که دیگه واقعا کم میوردم در برابر مهربونیاش و دلم میخواس فداش شم!
دیروزم یکی از اون روزایی بود که...
من نمیخواستم اذیتش کنم!
قرار شد باهم بریم کافی نت و کارای مقاله مون رو ۲تایی انجام بدیم! حدس میزدیم تعطیل باشه ولی چون خیلی دلمون واسه هم تنگ شده بود میخواستیم ۱کوچولو هم که شده همدیگه رو ببینیم!
دلم واسش ۱ذره شده بود! ولی از اونجایی که خیلی تابلو بود تو خیابون خیلی باهاش گرم نگرفتم. رفتیم که به کافی نت برسیم و اونجا حسابی تلافی ۱روزی که همو ندیدیمو درآم. ولی...
بسته بوددد!!!
و ما هیچ جای دیگه ای نداشتیم بریم!! آخه ۲تا کافی نتی که اجازه میدادن با هم بشینیم هر ۲بسته بودن!!!!
۲باره(با فاصله از هم) راه افتادیم و اون خیابونو برگشتیم و رفتیم به ۱کافی نتی که باز بود! ولی خانومه گفت که نمیشه!!!
حسابی کلافه شده بودم!!! انقد بدم میادددد......
آخه اینم جاس ما زندگی میکنیم!!!
خلاصه وروجک پیشنهاد داد که بریم پارکمون!! شهر مرده ها بود انگار! یعنی هنوزم هست!! همه جا تعطیل!!! خلوتتت!!! کسی هم که پارک نمیره روز تاسوعا که! احساس کردم اونجا هم که بریم بمون گیر میدن!!
تاکسی هم که نبود خداروشکر! پیاده راه افتادیم و رفتیم پارکمون!! اصلا حوصله نداشتم! همش فک میکردم آخه چرا!!! به قول وروجک ما ۲تا موجود معصووووممم!!! مظلوووممم!! 
رسیدیم پارک! ولی جز من و وروجک و چند تا علاف پارک که همیشه ی خدا هم اونجان. کس دیگه یی نبود! نه حتی ۱زوج!!
به وروجک گفتم:خیلی تابلو إ!
ولی اون که از کلافه بودن من انرژی منفی گرفته بود و در طول راه هم چون تنها بود جند برابر شده بود عصبانی شد و مسخره م کرد و گفت که تابلو إ تابلو إ تو چقد ترسویییی!! عشق واقعی اینجا معلوم میشه ها!! میشینی کنار بخاری میگی دوستت دارم دوستت دارم! معلومه!!
بعدش عذرخواهی کرد ولی....
من تو تمام اون مدت داشتم به این فکر میکردم که چی باید بگم!!!
به حرفاش فکر میکردم......
خوب میدونستم منظورش از این حرف دقیقا چیه..
از طرفی عصبی بودم....
و از طرف دیگه بهت زده..!
همیشه میدونستم به خاطر این که ناراحت نشم ۱چیزایی رو ممکنه ۱طور دیگه بگه! یا خیلی چیزا رو نگه!
ولی....
نمیدونم چرا احساس کردم خالی از تظاهره این حسش! و پر شدم از حس قشنگ دوست داشتنش!
یعنی هنوزم همین حسو دارم!
دیروز میخواستم ۱چیزایی رو بهش بگم! ولی تا وقتی با هم بودیم کلمه هاشو پیدا نکردم و وقتی هم که رفتیم خونه. اس ام اس داد و گفت که همه چی تمومه! حرفی که هیچ وقت تا حالا نزده بود!
با اینکه جدی نگرفتم حرفشو... ولی وقتی شب بهش اس ام اس دادم و برای اولین بار جوابمو نداد...
کم کم با تیک تیک عقربه ها و قدم زدن دقیقه های گوشیم....
نمیدونم.... دچار تردید شدم..... نکنه چیزایی که میخواستم بهش بگم واقعا صدق داره!!
چند روز قبل رو مرور کردم....
چیزی پیدا نکردم! تا دیروز دوسم داشت!
شایدم بوده و من بی اهمیت از کنارش گذشتم!
امروز....۱چیزایی.... داره میگه که رفتارش بیخود نیس...
وروجک دل نازک و مهربونی که طاقت دوریمو نداشت و هر دفعه که دعوا میکردیم نهایتا چند ساعت طول میکشید.... حالا طوری رفته که انگار....
این دل مال اون نیس!
یعنی مال وروجک من نیس!
۱چیزایی میگه که....
شاید....
اوووووو چقد چیز نوشتم!!!
چیزی که میخوام بهش بگم اینه که:
از نظر من عشق پایدار عشقیه که همراه دوست داشتن باشه و منطقی باشه!
عشقی که غیر منطقی باشه محکوم به فناست!
چون مثل شعله ی آتیشیه که به ظاهر مهار نمیشه ولی شعله ش که خاموش شه طوری فروکش میکنه که انگار هرگز نبوده
به هر حال....
من ترجیح میدم راهی که فکر میکنی درسته رو بری!
تو هیچ وقت سر علامت تعجبایی که داشتی اذیتم نکردی!
همیشه ۱طوری رفتار کردی که اصلا احساس نکردم ممکنه وجود داشته باشن...
حالا وقتشه که بهشون توجه کنی.
شاید واقعا عشق واقعی باشه چیزی که از دست دادی! در اون صورت خوشحال میشم که به عشقت برسی!
شاید همه ی احساسی که فکر کردیم عشقه وابستگی بوده که به خاطر هر روز همو دیدنمون به وجود اومده!
میخوام بگم....
که..
تو آزادی!
من به آزادی مطلق معتقدم!
میتونی بری...جایی که میخواستی....
شاید خواستی اونجا بمونی. اشکال نداره.....
شایدم خواستی برگردی....
که در اون صورت.. من هستم...
فقط....
اگه خواستی برگردی...
دیر نکن.....