Big Fish
عنوان این پستم اسم یه فیلمه که توش حرف جالبی زده بود. "بعضی موقع زمان خیلی آهسته و کند میشه ولی یه دفعه خیلی تند میگذره تا اون عقب افتادگی گذشته رو جبران کنه". زمان من هم همینطور شده. یک سال و نیم همه چی خیلی آروم میگذشت ولی حالا اونقدر کار و مشغله برام ایجاد شده که زمان مثل گلوله در حال سپری شدنه. این فقط در مورد زمان صدق نمیکنه و خیلی چیزا عوض شده. یه دید و نگاه جدیدی نسبت به محیط اطرافم پیدا کردم، اسمشو میذارم یه دید اجتماعی جدید.
تا یک هفته پیش همه چی برام خیلی عادی بود و به جز مشکلات اقتصادی فک نمیکردم جامعه درگیر مشکلات دیگه ای باشه، دلیل اکثر اون مشکلات اجتماعی رو هم تحریم میدونستم ولی حالا فهمیدم که نه. مشکلات اقتصادی بخش خیلی کوچیکی از مشکلاتیه که جامعه دچارش شده. جایی که کار میکنم این دید جدید اجتماعی رو بهم داده. آشنایی با آدمای جدید و موقعیت های جدید و دیده ها و شنیده های جدیدم، همگی در حال ایجاد یه تحول بزرگ تو وجودم هستن. محل کارم بخش کوچیکی از یه سازمان بزرگه که شهر رو اداره میکنه ولی این سازمان تنها توسط چند نفر اداره میشه و نظرات مثبت و انتقادات سازنده اگه توسط یه مدیر با سابقه و جسور مطرح شه، توسط همون تعداد آدم از عرش به فرش میرسه و به ادارات کوچیکی فرستاده میشه تا دیگه هیچ دخالتی نتونه داشته باشه.
چیزایی که تو این چند روز دیدم و شنیدم واقعا شگفت زدم کرد. باور خیلیشون برام سخت بود ولی باید باور کرد. دیدن خیلی از مسائل احساس میکنم باعث میشن قویتر شم. دوست دارم اونقدر قوی و بزرگ شم تا تو اون سازمان به بالاترین درجات برسم و همه چی رو به چشمای خودم ببینم و به این جامعه کمک کنم. میدونم خیلی سخته و راه خیلییییییییی طولانی ای رو در پیش دارم ولی با تمام وجود تلاش خودم رو میکنم. قبل از شروع کارم، احساس میکردم ادامه ی تحصیل تو مقطع ارشد خیلی سخته و نیازی بهش ندارم چون یه شغلی رو پیدا کردم ولی الان همه چی برام فرق کرده. ادامه ی تحصیل یه میانبره که میتونم باهاش خودم رو سریعتر بالا برسونم، واسه همین هرروز مصمم تر از روز قبل به دانشگاه میرم و به نحو عالی کارم رو انجام میدم. این تازه شروعشه و تا پایان دکترا با قدرت پیش خواهم رفت. فعلا در کنار مدیرانی که قبلا مدیران بزرگی بودند و حالا سقوط کردن، مشغول به کار هستم و تجربه جمع میکنم تا خودم رو واسه طبقات بالا آماده و مجهز کنم. الان یه ماهی کوچولو توی یه حوض کوچیک کنار نهنگ های بی دندون و کوچیک هستم ولی به زودی یه ماهی بزرگ و قوی خواهم شد و اون حوض دیگه جای ماهی بزرگی مثل من نخواهد بود و به جنگ کوسه های بدجنس خواهم رفت. این یه قوله بزرگه...!
آلیس همچنان فرسنگ ها دورتر از منه ولی عشقش مثل یه قرص آرامبخش (با کلی ویتامین اضافه!!!) تو تمام ساعات خستگی و بی اعصابی و پر استرس روزمره، آرومم میکنه. فک کردن بهش لذت بخشه و دلتنگیش شیرین. 2 ماه دیگه سومین ترم ارشدش تموم میشه و تا شروع دکترای تخصصیش پیش هم خواهیم بود و باهمدیگه از روزهای هیجان انگیز زندگیمون لذت خواهیم برد.