یک ماه تا زندگی آبنباتی
درست یک ماه دیگه مونده!
تا آسودگی!
هنوز پروپوزالم رو ننوشتم! هنوز نوشتن مقاله م رو شروع هم نکردم!
این روزا خیلی سرمون شلوغه!!! و ما خستگی ناپذیریم
با اینکه! گاهی واقعاااا از ته دلم میخاستم که منم مثل بقیه, یعنی ما هم مثل بقیه گاهی جایی می رفتیم
گاهی احساس می کنم واقعا دیگه به اینجام رسیده
هنوز از تموم شدن امتحانات نیمچه نفسی نکشیده بودیم که پروپوزال نفسمو بریده
نمیذاره از کارا وشلوغیای قبل عروسی لذت ببرم
وروجک که بنده خدا هم سر کار رفته و هم امتحان داده وامتحانا تموم نشده رفته ماموریت
کلی کار انجام داده و 10 روز دهه ی فجر رو هم که بایدنمایشگاه کتاب باشه
من دیگه داره گریه م میگیره
ناشکری نمی کنم
از اینکه حداقل تو هوای وروجک نفس می کشم خیلی خوشحالم
ولی خب خیلی خسته ام
واسه همین. واسه اینکه تا 1 ماه دیگه که عروسیمونه و انشاالله میریم خونمون کارای عروسی خسته تر مون هم خواهد کرد, تصمیم گرفتیم که ماه عسل نریم بعد از عروسی و بجاش استراحت روحی و جسمی کنیم!
قراربود پس فردای عروسی به مدت 4 روز بریم کیش.
یعنی کار خوبی کردیم؟
آخه من وقتی عکس دوستامو تو مسافرت می بینم انقددددددد حسودیم میشه که نگو! پوکیدم آخه! تا کی دیگه؟
ولی عیب نداره!
وقتی این روزای سختو پرکار به سلامتی و خوبی و خوشی بگذره. اون وقت من می مونم و ووجی و یه2 نیا عشق و خوشی!!!! زندگی رنگی رنگی آبنباتی! با طعم شکلاتتتتت!!!
الهی شکر!