اون روز فامیلای ووجی به بهونه های مختلفی نیومدن مهمونی و از شما چه پنهون منم که خیلییی خسته بودم ناراحت نشدم! به هر حال ما وظیفه مونو انجام دادیم و همه چی هم آماده بود!!


این روزا شدیدا برنامه ی خوابیم بهم ریخته و تا صبح بیدارم و تا ظهر خواب! امروز از ظهر که پاشدم تا شب نخوابیدم دیگه به امید اینکه شب بتونم بخوابم!


فردا صبح قراره با مامان و مامانی ساعت 7 پاشیم و بریم بانک و من اینو دوس می دارم! من عاشق تازگی صبحم!!!! بعدش هم قراره بریم بگردیم و خرید هم بریم و من اینو هم دوس می دارم! فقط فک کنم حسابی خواب آلود باشم!


قرار بود 4شنبه با مامانی بریم تهران  و من از چند روز پیش همینطوری هی هی دلم گرفته بود و واسه ی ووجی تنگ می شد!  امروز قرار شد تا جمعه بمونه مامانی! و خب از این که چند روز بیشتر پیش ووجی ام خوشحالم!


چند روز پیشا پول لازم بودم و قلک خرسی مو بریدم!! خوب پر شده بود به نسبت مدت پول جمع کردنش!


امروز هم سر رام یه قلک گربه ملوسی که شبیه گربه های اشرافی خریدم! امیدوارم که توش زود زود زود پر از پول بشه! در حال حاضر وضعت مالی قابل تعریفی نداریم! و خب باید تا می تونیم صرفه جویی کنیم!


دیگه اینکه فهمیدم که چند تا از همکلاسی ها هم ترم 5 ی اند و بسی خوشحال شدیم که تنها نیستیم! به قول شکسپیر: misery seeks company! بعله!


فقط امیدوارم امیدوارم امیدوارم که تو خونه ی مامانی که نت و ابزار بازیگوشی ندارم بتونم یکم به کارام برسم حداقل شروع کنم خوندن مقاله های پایان نامه مو!!!