احساس عجیبی دارم. یه جور حس بی قراری همراه بی حسی و کرختی. عمیقا متناقض!

باید یه کاری کنم. آروم و قرار ندارم! از طرفی حس هیچ کاریم ندارم!

اعتیاد فقط فیزیکی نیست. می تونه روحی روانی هم باشه. و من معتادم. به آرامش!

آرامشی که منبعش اونه! و حالا ندارمش! بی قرارم. قلبم تالاپ تولوپ می کنه. نفسام نصفه نیمه س. یه چیزی هست تو من! انگار یه بچه ی شیطون داره تو من توپ بازی می کنه. تالاپ تولوپ!

می دونم باید کارامو انجام بدم!

مثل یه قرص آرامش. یه جور قرص ضد اضطراب و استرس.

شاید یکم عجیبه!

سعی کردم. موقتی میشه. ولی دوباره بر میگرده!

باید زودتر 1شنبه 2شنبه شه.

راضی نیستم.

نمی تونم باشم.

میخام تموم شه!

من آرامشمو میخام. قرصمو میخام.

کارام مونده!

کلافه ام!

میفهمم حال معتادای تو خماری رو!

بددد میفهمم!