.....
من اکثر حرفای آلیس رو قبول دارم.آره خوب. حق با اونه. به نظر خودم هم دیروز بچه بازی در آوردم.ولی من هیچ کدوم از حرفام جدی نبودن و فقط میخواستم بدونی که منم میتونم مثل بقیه ی پسرا بد و بدجنش باشم.اونقدر بدجنس و بد که تو چند ثانیه ازم زده بشی ولی من اینطور آدمی نیستم.من الیس رو دوس داشتم و دارم و اون برام هرگز یه بازی نبوده. اگه تو هم مثل گذشته ی من و دخترای دیگه ای که باهاشون مثل یه بازی برخورد کردم بودی، همون اولین روز همه چی تموم میشد ولی من دوسِت داشتم که تا آخرش واستادم و خواستم بهت ثابت کنم که دوسِت دارم.
راجع به شروع روز قبل که تو حالت بد بود.چرا بهم نگفتی که حالت بده؟؟؟ چرا بهم نگفتی که حوصله نداری؟؟ من که نمیتونم ذهن آدما رو بخونم.منم آدمم.دوست دارم احساساتت رو بهم بگی. اگه از اول میگفتی که امروز یکم بدحالی من چرا نباید درکت میکردم؟؟ به خاطر همون بد بینی گذشته (تغییر حرفت توی ۲۴ ساعت) فکر کردم که ناراحتیت بازم به خاطر من هستش و به خاطر همین خاموش شدم. من سعی کردم که با شیطونی های همیشگی و خنده از ناراحتیت کم کنم ولی برخورد تو باهام بد بود.بهم گفتی که خیلی زیاد حرف میزنی و داری حوصله ام رو سر میبری. اگه من این حرفو به تو میزدم ناراحت نمیشدی؟؟؟؟؟ همه ی اتفاقای اون ساعت واسه این بود که تو احساست رو از من پنهون کردی و منم عجولانه و یکم بدبینانه برخورد کردم.دیروز بهت گفتم که چندتا کار مهم دارم ولی قبل اینکه بیام پیش تو خیلی خوشحال بودم که همه ی اون کارارو در کنار تو انجام میدم و دوست داشتم باهم همه جا بریم. ولی تو فکر کردی که اون کارا مهمتر از تو هستن و این بار تو عجولانه تصمیم گرفتی.کاش میشد هر دو همون احساسات و فکری که تو ذهنمونه بدون خجالت و رودرواسی بهم میگفتیم تا راجع به همدیگه زود قضاوت نکنیم.و در آخر با اون حرفی که زدی(زیاد حرف میزنی، حوصله ام رو سر بردی) فکر کردم اینم یه بهونه ی جدیده واسه دک کردن من. واسه همین کلی فکر کردم و نتیجه ی اون فکرا همون شوخی احمقانه ای بود که انجام دادم و تو هم همه رو جدی گرفتی.آخه دختر خوب، وقتی من تو رو دوست دارم و تو رو عشق ابدی خودم میدونم چرا باید تو فکر زدن مخ بقیه ی دخترا باشم؟؟؟ واقعا متوجه نشدی که همشون یه شوخی بی مزه بودن؟ بعدش من کلی ازت عذرخواهی کردم و گفتم که همشون شوخی بودن ولی تو انقدر عصبانی بودی که دوباره گذشته ی من رو که قرار بود فراموش کنی، پیش کشیدی و دوباره حرف یه عده آدم بدبین رو تکرار کردی و چند بار هم گفتی که منو دیگه نمیخوای. اگه آدم به خاطر یه شوخی مسخره بخواد زیر اون همه عشق و احساس بزنه که نمیشه به آینده امیدوار بود. به نظرت میشه؟؟؟ولی من همچنان امیدوار هستم چون به نظر همه مشکلات قابل حل هستن.تو هم دختر خیلی حساسی هستی و من اینو خوب درک میکنم به شرطی که احساست و فکرت رو بهم بگی و توقع نداشته باشی ذهنت رو بخونم.
و اما در مورد روزای اول. حدود یکی دو هفته بعد از اولین حرفای ما من بهت گفتم دوسِت دارم و چند بار هم گفتم دوسِت دارم چون دوسِت داشتم و وقتی آدم کسی رو دوست داشته باشه نباید حرف دلش رو پنهون کنه.تو فکر میکنی دوست داشتن نباید یهو ایجاد شه و چون من خیلی زود بهت گفتم دوسِت دارم حرفام غیر منطقی هستن. آخه عزیزم، اگه من تو رو دوست نداشتم و قرار بود بعد از یکی دو ماه دوسِت داشته باشم که اصلا جلو نمیومدم.چون احساس کردم دوسِت دارم ازت خواستم که بیشتر باهم باشیم و ... .
تو خودت هم خوب فهمیدی که همه ی اون کارای گذشته ی بد من فقط یه بازی واسه خنده بودن و توی اون ۳ موردی که داشتم سر جمع دو روز نمیشدن و پشیمونی خودم رو هم اعلام کردم.چرا فکر کردی تو هم مثل اونا هستی؟؟؟؟؟ همونطور که گفتم اگه تو هم مثل اونا بودی در عرض چند دقیقه همه چی تموم میشد ولی من میخواستمت که تا آخرش اومدممم.
من قبول دارم که توی وجودم خودخواهی وجود داره و به قول تو اعتماد به نفسم بالاست. همه ی آدما توی وجودشون رگه هایی از خودخواهی وجود داره حتی تو هم بارها به خودخواهی خودت اعتراف کردی.به نظر من اگه کسی اعتماد به نفس پایینی داشته باشه و هیچ خودخواهی تو وجودش نباشه، آدم فوق العادی ضعیفی هست. اگه ما آدما خودمون رو دوست نداشته باشیم که نمیتونیم بقیه رو دوست داشته باشیم.دوست داشتن اول از خود آدم شروع میشه و بعد به کس دیگه ای انتقال پیدا میکنه.
وقتی میگفتی به طوطی من حسودیت میشه من اصلا فکرشم نمیکردم ولی حالا میبینم که واقعیت داشته. حرف زدن راجع به طوطیم فقط واسه عوض کردن اون فضای غمگین بود.آخه طوطی با انسان قابل مقایسه هست که این همه اون حرفا رو جدی گرفتی و ناراحتت کرده؟! چشم.دیگه راجع به طوطی هم حرفی نمیزنم. ولی باور کن نمیدونستم حرف زدن راجع به طوطی هم میتونه حس حسادت یه دختر رو تحریک کنه!
توی رابطه ی ما انرژی منفی وجود نداشته و همش یه تلقین بوده. چیزی به نام انرژی منفی توی عشق وجود نداره.منم دیروز توی حرفام هیچ انرژی منفی وجود نداشت.اون همه خودخواهی و نگاه های بدجنسانه هم فقط به خاطر همون نمایشی بود که گفتم (نمایش یه پسر بی احساس و بدجنس و نامهربون)
بازم گفتی که از سر دلسوزی بهم فرصت دادی. یعنی تا الانشم به خاطر دلسوزی باهام موندی؟؟ پس عشق و دوست داشتنی که راجع بهش حرف میزدی چی شد؟؟؟دوست داشتن دلسوزانه؟؟ ولی من فکر نمیکنم همه ی این حرفا و احساساتت فقط از روی دلسوزی بوده باشه.همونطور که تو عشق رو از نگام میتونستی بفهمی، منم دوست داشتن رو از چشات میتونستم بخونم.
به خاطر رفتار بد دیروزم ازت معذرت میخوام ولی دلیل همشو توضیح دادم.امیدوارم بتونی منو ببخشی...