اون همه بحث و گفتگویی که کردیم آخرش به نتایج خوبی رسیدیم و دوباره در کنار هم روزای عاشقی رو گذروندیم و گذروندیم و بعدشم بازم یکی دوبار همینجوری الکی الکی دعوامون شد و فردا صبحشون دوباره آشتی کردیم، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! خلاصه اینکه جفتمون به یه نتیجه ی خیلی بزرگ رسیدیم و اون اینکه: ما چون خیلی خوشیم و هیچ مشکلی نداریم، بعضی موقع خوشی زیردلمون رو میزنه و دعوامون میشه!!! و چون دعوامون الکیه، ظرف کمتر از 24 ساعت آشتی میکنیم.وگرنه به نظر خودمون یکی از خوشبخترین زوج های دنیا هستیم و خیلی بهم میایم و اصلا مشکلی نداریم!

همینجوری روزا گذشتن و گذشتن تا اینکه رسیدیم به آخرین روزای اسفند و نزیک عید. امروز آخرین روزی بود که در سال 1388 همدیگرو میدیدم و روزی بود بسیار بسیار به یاد ماندنی و شیرین برای من و هردوی ما! امروز آلیس دوباره مثل ولنتاین ولی با شدت خیلی بیشتری منو سورپرایز کرد و جشن تولدی برام گرفت که تا به امروز ندیده بودم. با انواع ترفندها منو پیچوند و دورم زد تا سورپرایزم کنه و انصافاً هم موفق شد و شگفت زده شدم! بعد از کلی نقشه های جور واجور، تو کافی شاپ همیشگی خودمون، یا یه کیک خیلی خوشگل که سفارش داده بود و بادکنکایی که خودش آورده بود و 23 تا شمع که خودش همه رو روی کیک چید و روشن کرد و کلی کادوی رنگ و وارنگ و خوشگل منو به شدت غافلگیر کرد. 

بعد از فوت کردن شمع ها آلیس خانوم یکی یکی کادو ها رو از کیفش در میاورد و رو میکرد و همینجور هی کادو بود که میداد و انگار تمومی نداشتن. منم که هی بیشتر خجالت میکشیدم و شکه شده بودم. همه ی کادو ها رو با دقت کادو کرده بود و تو نایلون های خوشرنگ و خوشگل گذاشته بود. اولش که یه تابلوی کوچولو بود از اون نقاشی های Love is، کادوی بعدیش یه سررسید سال 89 بود یا یه جلد آبی قشنگ (میدونه من رنگ آبی رو دوست دارم)، کادوی بعدیش هم کارت پاسور بود که خیلی وقت بود دنبالش بودم (دو بسته کارت بودن که باهمدیگه فرق داشتن)! من عاشق کادوهای ریزه میزه هستم! ولی اینا به قول آلیس کادوهای اصلی نبودن! بعد از خوردن کیک و نگاه های رمانتیکولانمون با آلیس به مرکز شهر رفتیم و آلیس با یه کادوی بزرگ (شیور مردونه ی براون) حسابی شرمندم کرد و البته حسابی سورپرایز و خوشحال! در نهایت باید بگم که این بهترین و خاطره انگیزترین جشن تولدی بود که در طول زندگیم داشتم! همینجا بازم از آلیس تشکر میکنم و خوشحالم که آلیس عشقمه و آیندمه و همه ی زندگیمه...


پ.ن: تولدم 4 فروردینه ولی چون آلیس و خونوادش اون موقع مسافرت هستن و همو نمیتونیم ببینیم، آلیس خانوم امروز این جشن رو برگزار کردن!