پازل عشق!
با دیدن پستت خیلی خوشحال شدم. معلومه هنوز جواب دادن به نوشته های من برات مهمه.و دلیل اصلی خوشحالیم اینه که واسه جوابای تو جوابای قانع کننده تری دارم که میزان عشق رو نشون خواهد داد. قضاوت با خودته. پس اینم جواب جوابات:
پرده ی اول: چیه؟ باورت نمیشه یکی 45 دقیقه به خاطرت صبر کنه و بیدار بمونه تا بیای؟ تو این 45 دقیقه اس ام اس شب بخیر ندادم چون 1 ساعت قبلش اس ام اس شب بخیر رو داده بودم چون فکر می کردم خوابیدی ولی اس ام اس دادی که بیداری. پس فقط مونده بود اس ام اس شب بخیر تو. وقتایی که من خوابم میبره روزاییه که میام خونه و یهو بی هوش میشم تا صبح فرداش. اگه تو اون موقع بیدار شم حتما بهت اس ام اس میدم. بعدشم، عزیزم این چیزا بی اهمیتن؟ همین چیزای کوچیک هستن که مثل قطعات ریز پازل جمع میشن کنار هم و عشق رو کامل می کنن. عشق رو تو کلی میبینی ولی من جز به جزئش برام مهمه و تمام تلاشم رو برای جمع کردن این قطعات می کنم.
پرده ی دوم: نشده؟ باشه نشده. تا حالا شده من از خواب بیدار شم و بهت مسج نداده باشم؟ تاحالا شده؟ نه دیگه تاحالا شده؟ حتی اگه عجله داشته باشم، حتی اگه هزار و یک دلیل داشته باشم واسه مسج ندادن، ولی بازم بهت مسج دادم. هرروز صبح که بیدار می شم اولین چیزی که یادم میاد تو هستی و صبح بخیر گفتن به تو زودتر از هر کس دیگه. تو برام از هر کاری مهمتر هستی ولی من برای تو چی؟!!!!
پرده ی سوم: نه عزیزم! تو نگفتی برو با مامانت دعوا کن. این دعوا به خاطر زودتر رسیدن به تو بود. اگه محکم وانمیستادم و دعوایی در کار نبود که باید قید نامزدی رو میزدم. به خاطر تو دعوا کردن بی ادبیه؟ پس من یه عاشق بی ادب هستم و افتخار هم میکنم به بی ادب بودنم. میخوای دیگه دعوا نکنم سر چیزی؟ با ادب باشم؟ پس نامزدی چی؟ باششش!
پرده ی چهارم: قرار بود ساعت 12:45 اونجا باشیم نه 12:30. تو زودتر رفتی تقصیر من چیه؟ اگه میگفتی 12:30 بیا منم زمانم رو جوری تنظیم می کردم که 12:30 برسم. میدونی خونه ی ما کجاست؟ اون سر دنیا!! واسه زودتر رسیدن به اونجا خودم رو باور کن به آب و آتیش میزنم و خون خودم رو توی شیشه میکنم. بدو بدو تاکسی بگیرم، سر هر ترافیکی کلی عصبی شم و پیاده شم باز بدوم و باز تاکسی گیر بیاد و باز اعصاب خورد شدن و نتیجه اینکه، بعـــــله، خانوم خانوما کمی صبر نکردن و رفتن. درسته که تو اس ام اس دادی و ازم پرسیدی که بری یا نه؟ اگه واقعا منتظر عشقت واستادن واست مهم بود، دیگه این اس ام اس رو نمیزدی و 5 دقیقه بیشتر منتظرم می موندی. منم همین فکر رو کردم و بهت گفتم بری اونم با ناراحتی. کاش یکم...
پرده ی پنجم: توضیحی نداره چون ناراحت بودم. تو هم اگه جای من بودی ناراحت می بودی!!
پرده ی ششم: دو نفر عاشق و معشوق نباید باهم درد و دل کنن؟ نباید از هم دلیل ناراحتیشونو بپرسن؟ اگه این کارارو بکنن یعنی بچه ان؟؟؟ اوه اوه اوه!!! من توصیه میکنم چند تا کتاب راجع به روابط زناشویی و عشق و عاشقی مطالعه کنی! چطور تو به یه حیوون بیچاره و مریض و بال شکسته که معلوم نیست نره یا ماده، حسودیت میشه، اونوقت من به دوستای دخترت که باهاشون کلی وقت میگذرونی و میگی و میخندی و دوسشون داری و حاضری به خاطر اونا بهم توهین کنی و مسخرم کنی و بهشون جون جون بگی، حسودیم نشه؟!!! اگه من واسه طوطیم غذا یا دارو یا اسباب بازی نگیرم می میـــــــره، اگه تو با دوستات بیرون نری و باهاشون نگی و نخندی و جون جون نگی بهشون، می میرن؟؟؟!!! (منظورم این نیست که باهاشون نری بیرون یا نگی و نخندیاااا، الکی جبهه نگیر! اون روز هم ازشون ناراحت شدم چون با من نامهربون میشی و نه میگی نه میخندی، اونوقت جلو چشمای من با اونا مهربون میشی و میگی میخندی، انتظارم داری من ناراحت نشم و یه چیزی بارشون نکنم!!! تو هم وقتی به طوطیم حسودیت میشه، کلی بیچاره رو فحش می دی و میگی اگه دستت بهش برسه چشاشو در میاری و میزنی تو سرش!!! اینجاست که تو باید یه بررسی مقابله ای انجام بدی اگه باهوش باشی که هستی!)
پرده ی هفتم: توضیحات لازم رو، روی پرده ی قبلی نوشتم! دلیل ناراحتیم رو از روز یکشنبه پرسیدی؟ دلیلش همیناست. احساس کردم واست تکراری شدم و دیگه مثل سابق نیستی. تو کتابخونه که یادته؟ یکم راجع بهش حرف زدیم، اونجا باید دلیل ناراحتیم رو متوجه میشدی.
من همینجا به خاطر کشیدن گل و لب روی دفترم و اهدای خودکارت ازت تشکر میکنم عشقم! (جدی میگما!)
بچه ابتدایی کیه حالا؟(هه هه هه)
پرده ی هشتم: مگه تو کلاس باهم حرف زدیم و دلمون صاف شد که دیگه بیرون هیچی نگم؟!! وقتی آدم خیلی خیلی عصبانی میشه دوست داره خودش رو هرجوری که شده خالی کنه و سبک شه! تو هنوز مردا رو نشناختی! من همچنان بهت توصیه میکنم کتابایی رو راجع به جنس مخالف بخونی و بیشتر با روحیاتشون آشنا بشی. من و حامد و کامی وقتی باهم دوست بودیم و بیرون اینا می رفتیم، وقتی دلمون میگرفت شروع میکردیم الکی همین f...f... گفتن رو! نمیدونی چقدر کیف داشت و سبک میشدیم! همه ی آقایون اینجوری هستن و همیشه نمیتونن اتو کشیده و جنتلمنانه رفتار کنن! باور نمیکنی؟ کتاب بخون!!!
یه لحظه خودت رو همین الان بذار جای من: فکر کن تو با خانوم اشتری و خانوم لیلیان قهر کردی. یهو منو ببینی که کنار دو تا دختر (اشتری و لیلیان که باهاشون قهر هم هستی) واستادم و اونا هم دارن با نگاشون قورتم میدن ولی من از کنارشون جم نمیخورم. ناراحت نمیشی؟؟؟ معلومه که از ناراحتی چه حالی پیدا میکنی!!
من اگه با یه دختر حتی تو اینترنت حرف بزنم تو کلی ناراحت میشی. اونوقت من حق ندارم وقتی با پسرای بی ادبی (تو 2 سال دوستی باهاشون فهمیدم که چه خصوصیاتی دارن) که باهاشون قهر هم هستم ببینمت ناراحت شم؟؟ بی انصاف تویی یا مـــــن؟؟؟
به خاطر تو باهاشون قهر نکردم؟؟؟؟ ای وای ای وای ای وای!!! اگه پای تو در میون نبود اصلا باهاشون قهر میشدم؟؟؟ (شکلک کوبیدن کله روی میز)
من هیچ موقع بی خودی و بی دلیل بد نمیشم. همه چی تو دنیا دلیل داره. وقتی بدجنس میشم که تو بدجنس شی. به شوخی چند بار تو کتابخونه یادته بهت گفتم بدجمس؟؟ شوخی نبودن و جدی بودن. بدجمس شدی و خبر نداری.
اینجاست که بعد از نوشتن جواب پرده ها، با افتخار میتونم اعلام کنم که من عاشقترم.
من عشق طوطی ای نمیخوام، تنها چیزی که می خوام درک متقابله. میخوام عشقم هم مثل خودم حواسش به جزئیات ریز باشه و خیلی چیزا رو بی اهمیت ندونه. میخوام واسه عشقمون ارزش قائل باشه و مثل اوایل عشقمون رو تر و تازه نگه داره.
چند بار گفتم بازم میگم: رابطه داشتن تو با بقیه یه مساله ی شخصیه و اصلا به من ربطی نداره ولی نوع رابطه خیلی مهمه. همونجوری که تو طاقت دیدن محبت منو به این طوطی بی نوا نداری، منم طاقت دیدن محبت تو رو به دوستای با نوات ندارم. عادیه این مساله! دو نفر که عاشق هم میشن، طرف مقابلشون رو فقط واسه خودشون می خوان و میخوان که مهربونی و محبتش فقط واسه اون باشه!
میدونی چرا تو روی من به همون اندازه که من روی تو حساسم، حساس نیستی؟ چون من به جز تو دوستی ندارم. من قید همه رو زدم تا فقط با تو باشم. اطمینان 100% داشته باش که اگه منم به اندازه ی تو دوستانی داشتم و باهاشون گفت و خندی داشتم و یه مقدار هم دوسشون می داشتم و بعضی موقع به خاطر اونا تو رو تنها می ذاشتم و به خاطر اونا باهات دعوا می کردم، حال و روز تو بدتر از من می شد!!! (بازم میگم، این حرفا به این معنی نیست که با دوستات نباشی، فقط میخواستم منظورم رو واضحتر بیان کنم! تو هر موقع خواستی میتونی با دوستانت باشی و این به خودت مربوطه)
و یه نکته ی دیگه اینکه، با جوابای سطحی نمیشه یه آدم باهوش رو قانع کرد. من به عمق حرفات توجه میکنم. پس همیشه جوابات رو عمیق و سرشار از مفهوم بنویس.
آخرین نکته هم برای خودم: دلیل اینکه تو جمع آدما احساس راحتی نمیکنم و رفتارشون اذیتم میکنه اینه که بیشتر از بقیه هوش دارم و احساسم بیشتره! هر کار احمقانه ای که آدما انجام میدن باعث ناراحتی من میشه. یه جمله ی معروف هست که میگه اگه بیشتر از بقیه بدونی بیشتر از بقیه هم عذاب میکشی. کاش اینطوری نبودم و مثل بقیه بودم. هوش و درک و احساسم با بقیه یکی بود تا راحت تو جمعشون زندگی می کردم. شاید در یک حرکت نمادین رفتم و یه تن باقالی خوردم تا ذهنم مثل بقیه بشه!!!