شنگول و منگول پیش به سوی نمایشگاه کتاب
صبح روز بعدش با بی حالی از خواب بیدار شدم و بلافاصله یادم افتاد نمیخایم بریم و غمگین تو جام نشستم! ساعت هی می چرخید و کم کم می رسید به 11 و من نا امید تر می شدم! بالاخره با با رفت بیرون ولی دیگه خیلی دیر بود که از مامان بپرسم بابا مارو دیده یا نه! وروجک صبح مسج داده بود که: من نمایشگاه می خااااممم! می دونستم اونم نظرش عوض شده و میخاد که بریم! دلیلایی رو که روز قبل واسه نرفتنمون داشتیم واسش گفتم
ولی اون اصرار داشت که پاشو بریم بنامونو بگیریک که بعدا پشیمونی سودی نداره و حیف نیس کلی خوش می گذره و اینا! داشتم کم کم دو دل می شدم و اعصابم خورد می شد که با انرژ ی ای که وروجک بهم داد کم کم دیدم راس می گه ها باید 1کم جرات داشته باشم و اینا همش احتمالاته! ساعت 11ک20 دقیقه بود و فقط تا ساعت 12 مهلت داشت! باب صحبتو با مامان باز کردم و گفت که بابا چیزی نگفته! به سرعت برق آماده شدم و رفتم بانک
وروجک زودتر از من رسیده بود و دومین برگه ی پرینتشم گذاشته بود تو نوبت! برخلاف انتظارم بانک بازم مملو از دانشجویان کتاب خون بود!! البته وروجک گفت که 1روز دیگه تمدید شده و جای نگرانی نیست! تا ساعت 2.5 بسط نشستیم اونجا یعنی وایسادیم بالا سر آقاهه! تا بالاخره ساعت 2.5 نوبت وروجک رسید! می خاستیم برم خونه و بعد از ظهر بیام منم بگیرم ولی گفتیم شاید فرجی شه و خلاصه آقاهه بعد از دادن کارت اونا دلش به رحم اومد و ما چند نفر سیریش رو هم وارد سیستم کرد و ما کارت به دست شنگول و منگول از بانک اومدیم بیرون!! و قرار بعد از ظهرمونو گذاشتیم!
اون روز یعنی 12ام کلا خیلی روز خوبی بود! وقتی تو بانک بودیم وروجک گفت که مامانش پولاشونو از بانک گرفته و گفته که بریم ست عروسیمونو بخریم که تا سال بعد معلوم نیس چقد طلا گرون شه! خودش 1 سورپریز بود و با شنیدنش نیشم وا شد! بعد از ظهر اون روز رفتیم کلی ست خوشگل دیدیم و من عکساشونو گرفتم که تو خونه مقایسه کنم! 13ام رفتیم و بازم کلی گشتیم و آخرش ست خوشگلمو خریدیییممم!!! عکسشو بعدا میزارم!
همینطوری شنگول و منگول 15ام رفتیم و بلیط خریدیم و به اصرار من قرار شد 2شب بمونیم!
16 و هفدهم که امروز باشه تو خونه موندیم و وروجکو ندیدم!( دیروز رفته بودیم خونه ی عمو اینا! حوصله م سریده بود) و دلمون خیلییی واسه هم تنگ شده! دیشب که با عمه ش همش داشتیم راجع به وروجک حرف می زدیم دلم داشت از تو قلبم میپرید بیرون! گریه م گرفته بود! ووجی گفت اونم مثل من دلش تنگ شده! اینا مسجامونه! خوشحالم که از فردا تا 2,3 روز همش با وروجکیم و قراره کلی بهمون خوش بگذره!خدایا شکرت!